بزرگترین چالش زندگی من مادرمه! نه میتونم باهاش بسازم نه میتونم رهاش کنم، نه میتونم برای سازگار شدن خودمو 180 درجه تغییر بدم ،نه میتونم ناراحتیشو ببینم نه میتونم ناراحتش نکنم،نه میتونم....
هرچه میکنم مامانم آیه و حدیث میاره میگه تو حق نداری یه اوووف به مادرت بگی تو حق نداری بی اجازشون آب بخوری اما من هر چی خودمو به درو دیوار میکبوم یه آیه یا حدیث پیدا نمیکنم براش مثال بزنم که بابا منم آدمم منم حقی دارم. اگه تااین سن توی خونه موندم تقصیر من نیست!! تلویزینو که روشن میکنی توش پر از بچه های بیرحمیه که با پدر مادراشون بدند و مادر و پدراشون عین پیغمبر و خدیجه پاک و بی عیب و در نهایت خوبی و مهربانی! دست آخر هم همشون از دست بچه هاشون یا دق میکنن یا سکته. مامان منم میشینه این فیلما رو میبینه و های های به حال خودش گریه میکنه. میدونی خواستش چیه؟ غیر از مواقعی که اون و من خوابیم بقیه روز رو پیشش باشم!!!!!!! بعد هر چی میگه توی هر مسئله ای بگم چشم!!!! میخواد مسئله خصوصی من باشه یا مربوط به خونه اگه هم نظری بدم بلا استثنا رد میشه و والبته رد پیشنهاد از طرف مادرم در مورد همه عالم و حتی پدرم صادقه!! و.... دائم هم نک و ناله...
دیگه واقعا با 30 سال سن و این رفتارا عاجز شدم . تحملشون برام غیر ممکن شده. یکی از اقوام یه دختر مجرد داره تو تهران که داره واسه خودش زندگی و کار میکنه و یه پسر توی خونه. از این پسر توی خونه هیچ توقعی نداره تازه براش کلی هم میشوره و میسابه و میپزه و فقط منتظره پسره بگه مامان برام زن بگیر اما از اون دختره توی تهران هزار تا توقع داره!!! همه هم میگن دیدی دختره مادرشو تنها گذاشته رفته!!! مگه دختر رو بدنیا میارن تا ندیمه مادرا باشن؟؟؟ تازه وقتی هم که میاد سر بزنه ناچاره همه کارای خونه و برادرش رو انجام بده.
حالا بریم سر ریشه اصلی این وضعیت ناعادلانه!
من هرچه دقت کردم دیدم دنیای ما و دیالوگ های فرهنگی ما و عموما روابط تعیین شده و پیش فرض در تمام حوزه های زندگی ما بنوعی دیالوگ های تدوین شده دست قدرتها هستند. بذارید این مسئله رو ساده تر بیان کنم.
من میگم (البته فقط من نمیگم!این گفته شوتز یکی از دانشمندان علم جامعه شناسی هم هست) داشتم میگفتم که دارم میگم بیشتر روابط بین انسانها دارای قالبهای از پیش تعریف شده ای هستند که میان انسانها وجود داره به این معنی که مثلا اگر یه نفر برای من هدیه میاره اینکه من بهش میگم خیلی ممنون لطف کردی جمله ای نیست که در اون لحظه و با توجه به احساست درونی من واقعا تشکیل شده باشه من از کودکی اینجور آموخته شدم که در این مواقع بطور ناخوادآگاه احساسم رو به این شکل و این جمله بروز بدم. وارد بحث جامعه شناختی این مسئله نمیشم فقط اشاره ای کردم تا بقیه مطلب رو که فکر کنم خودم با اندیشیدن بهش رسیدم بیان کنم، البته ممکنه این حرف جایی از زبان اندیشمند دیگه ای بیرن اومده باشه.بهرحال بخدا من تقلب نکردم و خودم بهش رسیدم از طریق کشف و شهود
ببینید قوانین و تکالیف میان فرزند و والدین رو کودکان با این ضعف جسمانی و عقلانی و پایگاه متزلزل طبیعتا نمینویسن درسته؟ قوانین و تکالیف رو بزرگترها مینویسند. خب بزرگترها کیا هستن؟ همین پدرو مادرها کسایی که نسبت به کودکان قدرتمند تر هستند! وقتی والدین کنونی رنج گذشته خودشون رو از والدین پیشین خودشون تقریبا فراموش کردند و چیزی رو که کاملا لمس و درک میکنند موقعیت حال حاضر ودشون و رنج فرزند داری هست و میدونند این منحنی دوباره به روزگار ضعف در دوران پیری و قدرت این بچه ها میرسه، وقتی میبینند خودشون هم در برابر نافرمانیهای کودکانه فرزندان میل شدیدی به تحکم و مهار این سرکشیها دارند،وقتی میبینند کودک لوح تقریبا نانوشته ایه که هر چیزی رو در قالب اخلاق یا دین بهش آموزش بدن، احتمال کسب و اجرای اون آموزه از سوی کودک بسیار بالاست، در نتیجه قوانینی رو تهیه و در مغز کودک فرو میکنند که منافع اونها رو تامین میکنه خصوصا تا پایان عمرشون که میدونند قدرتی در قبال فرزندان ندارند. تنها قوانین مربوط به کودک به دوران بیدفاعی و شیرینی کودک برمیگرده که والدین هنوز با مقاومت و استقلال طلبی از سوی این موجود مواجه نشده اند.در نتیجه این حمایت به حق طلبی کودک در آینده منجر نخواهد شد و فقط ادامه حیات وی را تضمین میکند. پس خوب که دقت کنیم میبینیم همه این قوانین نوشته دست قدرت برای حفظ منافع اون قدرت هست و البته هنوز بحثی بر سر درستی یا نادرستی این قوانین نمیکنم.
شاید الان که این مطلب رو بیان کردم احساس کنید خب همه این حرف کاملا بدیهیه اما نیست. میدونید چرا چون زمانی که ما برای کسب استقلال و خود بودن ناچار در نقطه مقابل والدینمون قرار میگیریم احساس عذاب وجدان و ناراحتی میکنیم. چون این تکالیف میان والد و فرزند رو طبیعی و حق ذاتی و خدادادی والدین میدونیم نه چیزی که با گذر زمان در گذشته، آروم آروم به نفع والدین شکل گرفته چیزی که خود والدین هم از اون اطلاعی ندارند و این حقوق رو بحق و متعلق به خودشون و برگرفته از طبیعت حاکم میان روابط والد فرزندی میدونند و همه فکر میکنیم که خداوند خودش این قوانین رو تهیه یا حداقل تایید کرده!
تا حالا احساس کردید این قوانین اگر بین والدین و فرزندان تا سنین حداکثر 18 سال تا حدی قانع کننده و غیر آسیب زا به نظر میاد چرا برای بچه های بالاتر از این سن جوابگو نیست؟ چرا با زندگی مدرن سازگار نیست؟ چرا حمایت از حقوق کودکان همه عبارات مدرن و جدیدی هستند به ذخیره لغات ما اضافه شده اند؟ چرا همین والدین و بزرگترها جدیدا به حقوق کودکان توجه کرده اند؟
پاسخ به همه این سوالها در شبهای آتی
نظرات شما عزیزان:
اگه یادتون باشه اولا خدا واسه هر چیزی یه حدی قرار داده حتی رعایت حق پدر و مادر
ببینین این بحث فقهی خیلی طولانیه و دست من تند نیست که بخوام همش رو نویسم پس فقطبهتون گرا میدم تا نظر من رو هم بئونید
_از لحاظ اخلاقی :میگن یکی از علت های نماز خوندن به خاظر شکر شاکره که شما گفتی این رو به خاطر آموزشی که از بچگی دیدی درت وجود اومده اما حقیقت اینه که جزو فطریات هر انسانه اگه شما کسی بهت هدیه داد و تشکر نکردی به خاطر این ناراحت نمیششی که بر خلاف آموزه هات عمل کردی بلکه ناراحتی شما به خاطر وجدان پاکیه که هر انسانی داره شما ناراحتی که چرا محبت اون رو با محبت کوچکتری ه نام تشکر جبران نکردی خوبر حالا ربط اینا که گفتم چیه؟ آها پدر و مادر در تمام زندگی شما زحمات بسیار زیادی واست کشیدن و کمترین کاری که هرکسی میتونه انجام بده شکر گزاری با اطاعت از او ن هاست اصلا تاحالا خودت رو جای پدر و مادرت ون گزاشتین؟ که ببینین اگه جای اونها بودی ن چه انتظاراتی ازز فرزندتون دارین؟
اینم یه خورده مباحث اخلاقی هرچند خیلی طولانیه بحثش و موارد متعدد در ضمن اگه مبنده نمیتوننم مطالب رو خوب بهتون برسونم عذر خواهی میکنم همیشه در وجود کتبی خو.دم ضعف داشتم بر خلاف وجود لفظی و استفاده از کلمات در سخن
البت یه خورده نوشتار دارم ولی خوب افتضاحن
اما از لحاظ زبان شناسی که هیچ ربطی به موضوع ما نداره بررسی کنیم (البته اینجا میخوام یه نوع قیاس خفی بچینم وبه خاطرش عذر میخوام برای انتقال مفاهیم لازمه*)اینه که دور هرمونوتیکی باطل نیست و کاملا درسته مثلا شما برای فهم یه جز نیاز به فهم کل داری و برای فهم کل نیاز به فم جز پس این دوتا به صورت پنهان به هم دیگه نیاز دارن شما و مادرتون هم اینطوریین هم شما و هم مادرتون هردو به همدیگه نیاز دارین ولی شاید ندونین اگر هم میخایین بفهمین با یه مسافرت کوتاه هردوتون متوجه میشین و البته خدای نکرده زبونم لال با یه حادثه نادگوار
آخخیییییش خسته شدنم شرمنده دیگه اشکال تایپی زیاد داره ولی حوصله تصحیح متن ندارم
وین چیز هایی که گفتم خیلی ساده و پیش پا افتاده بود تام اینها رو خودتون هم میتونین بهشوون برسین
خدانگهدار
پاسخ: آقای حسینی عزیز باید بگم ممنون از وقتی که کذاشتید حتی اگر در مخالفت باشه بازهم ارزشمندتر از بی نظر بودنه حداقل برای من. راستش من اصلا از استدلال بالای شما تقریبا چیزی چیزی نفهمیدم. در مورد شکر گذاری من منکر حس درونی و فطری نشدم فقط بحث زبانشناسانه اش رو بررسی کردم. خوشحال میشم نظرتون رو به صورت یه مطلب با اشتباه تایپی کم و متن سلیس و روان و متمرکز بنویسید تا من اونو اینجا بذارم و در موردش باهاتون بحث کنم.